نامه ای به والدین

من زندگی را دوست دارم گرچه گاهی اوقات بد اخلاق، ناامید و قابل ترحم یا شدیداً غمگین شده ام اما با همه اینها کاملاً به این معتقدم که زنده بودن، خود چیز بزرگی است.

 این گفته را می توان به تربیت کردن بچه ها در روزهای سخت می اندازد. روزهایی که بچه ها به حرفت گوش نمی دهند، وقتی که پسر یا دخترت از مدرسه فرار کرده، یا وقتی چیزی در اتاق فرزندت میبینی که هرگز دوست نداشتی ببینی این طور روزها قلب انسان را به درد می آورد و ما را به عنوان یک پدر یا مادر مورد آزمایش قرار می دهد.

ما تا چه اندازه صبر و حوصله داریم؟ تا چه اندازه باید سختی و غصه را تحمل کنیم؟ اما حتی در بدترین روزها هم ما بر سر بچه های مان معامله نمی کنیم یا آن ها را به حال خودشان رها نمی کنیم. دوباره نیرویمان را تقویت میکنیم؛ البته مطمئن نیستیم که چطور باید این کار را بکنیم اما از روز بعد که از خواب بیدارمی شویم تصمیم می گیریم که یک بار دیگر تلاشمان را بکنیم تا بهترین پدر و مادر باشیم.

ما این کار را انجام می دهیم چون می دانیم که بچه ها به ما نیاز دارند. ما این کار را انجام می دهیم چون ما برای آن ها بهترین معلم هستیم.

 ما این کار را انجام می دهیم چون آن ها را دوست داریم و می خواهیم آن ها در آینده به بزرگسالان خوب و دوست داشتنی تبدیل شوند که همین رفتار را با بچه هایشان انجام می دهند. با این حال اگر مثل اکثر والدین باشید گاهی اوقات نمی دانید در یک موقعیت خاص چه کار کنید؟ یا چگونه آن را مدیریت کنید.

 اگر بچه شما از مدرسه فرار کرده است، آیا به معنی این است که وقتی به خانه برگشت باید تنبیه شود؟ و اگر این طور است چه تنبیهی؟ میزان آن چقدر است؟ تا چه اندازه خشن و پرخاشگرانه است؟

به یاد داشته باشید که شما بهترین معلم برای بچه هایتان هستید، بنابراین وقتی می خواهید او را تنبیه کنید بدون خشونت این کار را انجام دهید. آن تنبیه را به یک موقعیت آموزشی تبدیل کنید، آن را برای کودک معنادار جلوه دهید به چیزی تبدیل کنید که همیشه در ذهن کودکتان بماند.